تاریخ روسیه از گروه نژادی اسلاوهای شرقی آغاز میشود که نهایتاً به
روسیها، اوکراینیها، و بلاروسها تقسیم میشوند. نخستین ایالت اسلاویک
شرقی، روس کیف، دین مسیحیت را درسال ۹۸۸ از امپراتوری بیزانس پذیرفت، که با
شروع تجزیه بیزانس فرهنگهای اسلاویک فرهنگ روسیه را برای هفت قرن بعدی
تعریف نمودند. روسیه کییف درنهایت به عنوان یک استان به چند ایالت تجزیه
گردید که برای کسب مطالبات خود به عنوان وارثان تمدن و جایگاه غالب آن با
یکدیگر رقابت مینمودند.
پس از قرن سیزدهم، حکومت مسکو تدریجاً بر مرکز فرهنگی سابق غلبه نمود.
تا قرن هجدهم، دستگاه حکومت مسکو تبدیل به امپراتوری روسیه گردید که از
لهستان در شرق تا اقیانوس کبیر امتداد مییافت. توسعه در جهت غرب موجب آگاه
شدن روسیه نسبت به پیشرفت کند آن کشور و نیز ایجاد انزوایی برای آن کشور
گردید که مراحل اولیه گسترش درآن واقع شده بود. رژیمهای جانشین در قرن
نوزدهم به یک چنین فشارهایی با ترکیبی از اصلاحات ناخواسته و سرکوب بیگاری
روسی پاسخ دادند که لغو رعیتداری درسال ۱۸۶۱ از آن جمله بود اما این الغاء
به قیمت ناخوشایندی برای رعیتها تمام شد و فشارهای انقلابی را افزایش
داد. بین لغو رعیتداری و آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴، اصلاحات
استولیپین، قانون اساسی سال ۱۹۰۶ و مجلس کشور تغییرات چشمگیری را در اقتصاد
و سیاست روسیه ارائه نمود، اما تزارها هنوز مایل به واگذاری حکومت
استبدادی خود نبودند.
شکست نظامی و کمبود آذوقه سبب انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ شد، و بلشویکها
و حزب کمونیست شوروی را به قدرت رساند. بین سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۹۱، تاریخ
روسیه که اساساً تاریخ شوروی میباشد، به شکلی مؤثر به عنوان امپراتوری
مبتنی بر ایدئولوژی تقریباً هم ارز با امپراتوری روسیه گردید. از همان
سالهای ابتدا، دولت روسیه بر مبنای یک حکومت تک حزبی از کمونیستها
پایهگذاری شد، که با آغاز آن در مارس ۱۹۱۸، آنها خود را بلشویک نام
نهادند. اما تا اواخر دهه ۱۹۸۰، با ضعف ساختارهای اقتصادی و سیاسی که
شرایطی حاد پیدا کرده بودند، در پایان دوره حکومت اتحاد شوروی، تغییرات
چشمگیری در رهبریهای اقتصادی و حزبی آنها رخ داد.
از این رو تاریخ فدراسیون جدید روسیه کوتاه میباشد و تنها به فروپاشی
اتحاد شوروی در اواخر سال ۱۹۹۱ برمی گردد. از زمان دستیابی به استقلال
روسیه خود را در صحنه بینالمللی جانشین قانونی اتحاد شوروی سابق میداند.
اما روسیه جایگاه خود را به عنوان ابرقدرت از دست داده چرا که مواجه با
چالشهای جدی در تلاشهای خود برای ایجاد یک نظام جدید سیاسی و اقتصادی پس از
شوروری سابق میباشد. در جدال بر سر مالکیت سوسیالیستی برنامه ریزی متمرکز
دولتی اموال در حوزه شوروی (سابق)، روسیه در تلاش برای ایجاد اقتصادی
مبتنی بر عناصر سرمایه داری بازار با پیامدهایی مشقتبار بودهاست. حتی
امروز هم روسیه در اموری یکسان همچون فرهنگ سیاسی و ساختار اجتماعی با
تزارها و اتحاد شوروی سابق سهیم میباشد.
محتویات
۱ تاریخچه اولیه
۱.۱ ساکنان اولیه اسلاو
۱.۲ اسلاوهای شرقی نخستین
۲ روس کییفی(Kievan Rus’)
۲.۱ روس کییفی در قرن یازدهم
۲.۲ حمله مغول
۲.۳ روابط روسیه- تاتارها
۳ شهر مسکو
۴ پیدایش مسکو
۴.۱ ایوان سوم، کبیر
۴.۲ ایوان چهارم (ملقب به) ایوان مخوف
۴.۳ دوره گرفتاریها
۴.۴ رومانفها
۴.۵ امپراتوری روسیه
۴.۶ پتر کبیر
۴.۷ حکومت امپراتوری (۱۸۲۵-۱۷۲۵)
۴.۸ روسیه امپراتوری از زمان شورش دسامبریست به بعد (۱۹۱۷-۱۸۲۵)
۴.۹ اختلافات ایدئولوژیک و واکنش
۴.۱۰ الکساندر دوم
۵ نهیلیسم
۵.۱ استبداد و واکنش نسبت به حکومت الکساندر سوم
۵.۱.۱ نیکلای دوم و یک نهضت انقلابی جدید
۶ انقلاب ۱۹۰۵ روسیه
۷ روسیه در جنگ جهانی اول
۸ تزارهای روس
۹ انقلاب ۱۹۱۷ روسیه
۱۰ انقلاب فوریه۱۹۱۷ روسیه
۱۱ انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه
۱۲ جنگ داخلی روسیه
۱۲.۱ مآخذ
۱۳ دوران پس از شوروی
۱۴ جستارهای وابسته
۱۵ مراجع
تاریخچه اولیه
فرضیه کورگان
جنوب روسیه به عنوان موطن اصلی مردم هندو اروپایی
ساکنان اولیه اسلاو
موضوعات اصلی: نیاهندواروپاییان، سکاها، قلمرو بوسفور، ناحیههای دریای خزر
پیش از دوره مسیحیت، نواحی گسترده استپ محل سکونت قبیلههایی همچون
نیاهندواروپاییان و سکاها بود. بازمانده تمدنهای قدیمی نواحی استپ که در
دوره قرن بیستم کشف شدند در نواحی همچون ایپاتووو کورگان، سینتاشتا،
آرکائیم و پازیریک قرار داشتند. در قرن ۷ پیش از میلاد، تجار یونانی تمدن
کلاسیک را به مراکز تجاری تانائیس و فاناگوریا آوردند. بین سدههای سوم و
ششم پس از میلاد، در قلمرو بوسفر به عنوان یک حکومت یونانی جانشین مستعمرات
یونان گردید از طریق امواج پیاپی حملات چادر نشینان سرکوب گردید که توسط
قبایل جنگجویی هدایت میشد که اغلب به سوی اروپا حرکت میکردند، و از جمله
آنها هونها و آوارها بودند.
در طی قرن هشتم، گروهی از مردم ترک خزرها بر حوزه آبگیر ولگا در نواحی
استپ بین خزر و دریای سیاه حکومت میکردند. خزریها با توجه به قوانین، و
روحیه آزادی و جهان وطنی خود، اتصال اصلی بازرگانی بین ناحیه بالتیک و
امپراتوری مسلمان عباسیان بودند که مرکز حکومتش در بغداد واقع بود. آنها
متحدین مهمی برای امپراتوری بیزانس بودند، و جنگهای موفقیت آمیزی را علیه
خلیفههای عرب به راه انداختند. آنها در قرن هشتم، دین یهودیت را پذیرفتند.
نقشه تخمینی فرهنگها دربخش اروپایی روسیه به هنگام ورود وارانجیان
اسلاوهای شرقی نخستین
موضوع اصلی: اسلاوهای شرقی نخستین اجداد روسیها قبایل اسلاو بودند که
براساس تصور کارشناسان موطن اولیه آنها نواحی جنگلی تالابهای رود پریپت
بودهاست. اسلاوهای شرقی نخستین کمکم با مهاجرت به سوی نواحی تخلیه شده از
سوی قبایل ژرمنی، به صورت دو موج در غرب روسیه ساکن شدند: یکی از کیف به
سوی سوزدال و نوروم، و دیگری از پولوتسک به سوی نوفگرود و روستوف حرکت
نمود. از قرن هفتم به بعد اسلاوهای شرقی توده جمعیتی غرب روسیه را تشکیل
دادند، و کمکم اما به شکلی صلح آمیز با قبایل فنلاندی-مجاری همچون مریا،
مورومها و ماشچرا درآمیختند.
موضوع اصلی: روس کییفی
روس کییفی در قرن یازدهم
وایکینگها، مردان شمال اسکاندیناوی، در غرب اروپا و وارانجیانها در
شرق، در ترکیبی از دزدی دریایی و تجارت به بیشتر نواحی شمال اروپا کوچ
میکردند. در اواسط قرن نهم، آنها به ماجراجوئی در آبراهههای شرق دریای
بالتیک تا سیاه و دریای خزر پرداختند. ساکنان اسلاوی ساکن دراین نقاط،
وارانجیانها را به عنوان محافظان خود اجیر نمودند. بر طبق تاریخ اولیه
روسیه کییفی، یک شخص وارانجیانی به نام روریک که حاکم منتخب Konung یا
Knyaz در نوگورود حدود سال ۸۶۰ بود پیش از جانشینان خود به سوی جنوب حرکت
نمود و قلمرو خود را تا کییف گسترش داد که پیشتر تحت سیطره خزریها قرار
داشت؛ بنابراین، اولین حکومت اسلاوی شرقی، روسی کییفی، در امتداد دره رود
دنیپر در قرن نهم پدید آمد. گروهی هماهنگ از حکومتهای شاهزادگان با منافع
مشترک در حفظ تجارت در طول مسیرهای این رودخانه در روسیه کییفی مسیر
بازرگانی خز، موم، و بردگان را بین اسکاندیناوی و امپراتوری بیزانس در
امتداد ولخف و دنیپر کنترل میکرد. نام روسیه به همراه کلمات Ruotsi
درفنلاندی و Rootsi در استونی که از سوی برخی از دانشمندان یافت شده به
کلمه Roslagen نسبت داده میشود. مفهوم کلمه Rus مورد بحث است، و دیگر
مکاتب فکری آن را به ریشههای اسلاویک یا ایرانی ارتباط میدهند. (نگاه
کنید به ریشهشناسی Rus و مشتقات آن) تا پایان قرن دهم، اقلیت Old Norse در
میان مردم اسلاوی به وجود آمده بود که همچنین در راستای حملات مکرر برای
غارت تزارگراد یا قسطنطنیه، تحت تأثیرات زبان یونانی ومسیحی قرار میگرفت.
یکی از چنین مبارزاتی در طول حیات دروژینا رهبر برجسته اسلاوی اسویاتوسلاو
اول رخ داد که او به جهت سرکوب کردن قدرت خزریها بر رود ولگا مشهور است.
درحالی که ثروتهای امپراتوری بیزانس درحال نزول بود، فرهنگ آن پیوسته تحت
تأثیر توسعه روسیه در قرون سرنوشت ساز خود قرار داشت. درمیان دستاوردهای
پابرجای روسی- کییفی، فرقه مذهبی اسلاوی ارتودوکس شرقی است که به شدت تحت
تأثیر تجزیه فرهنگهای بیزانسی و اسلاوی قرار داشته و فرهنگ روسیه را برای
هزاره بعدی تعریف نمود. براساس دستور رسمی تعمید از سوی ولادیمیر اول به
اهالی کییف، این ناحیه در سال ۹۸۸ دین مسیحیت را پذیرفتند. چندسال بعد،
اولین مجموعه قوانین Russkaya Pravdaارائه گردید. از همان ابتدا، حاکمان
کییفی از الگوی بیزانسی تبعیت کردند و کلیسا را حتی در مورد درآمدهایش به
خود وابسته نمودند به نحوی که کلیسا و حکومت روسیه همواره با هم ارتباط
تنگاتنگ داشتند.
تأثیر بیزانس و حجیا صوفیا بر معماری روسی در کییف آشکار میباشد که در
قرن ۱۱از سوی یاروسلاو خردمند ساخته شدهاست. تا قرن یازدهم، خصوصاً در
دوره حکومت یاروسلاو خردمند، روسیه- کییفی توانست به شکوفائی اقتصادی و
دستاوردهای معماری و ادبیات برسد که نسبت به آنچه که در بخشهای دیگر این
سرزمین وجود داشته، برتری داشت. در قیاس با زبانهای تحت نفوذ مسیحیت
اروپایی، زبان روسی کمتر تحت نفوذ نوشتههای نخستین مسیحیت در یونانی و
لاتین قرار گرفت. این به آن خاطر بود که زبان اسلاونیک کلیسا بطور مستقیم
به جای نیایش مذهبی استفاده میشد. مردم بیابانگرد ترک Kpchacks در اواخر
قرن ۱۱، به عنوان نیروی غالب جایگزین پچنگها شدند که در همسایگی روسیه در
نواحی استپ جنوبی قرار داشتند، و یک حکومت بیابانگرد را در امتداد دریای
سیاه دشت کیپچک پایهگذاری نمودند. طی حملات منظم خود، خصوصاً به ناحیه
کییف، آنها فقط در طول یکروز حمله برای بیرون راندن آنها از ناحیه استپ،
خسارات سنگینی را به نواحی جنوبی روسیه وارد ساختند. تاخت و تازهای
بیابانگردان سبب سرازیر شدن جمعیت اسلاوها به سوی نواحی امنتر و جنگلی
انبوه در شمال و علی الخصوص منطقه معروف Zalesye شد. نهایتاً در اثر
مبارزات مسلحانه بین اعضای خانواده سلطنتی که به اتفاق هم حکومت را در
اختیار داشند، روسیه- کییفی به عنوان یک سرزمین متلاشی شد. سیطره کییف به
نفع ولادیمیر-سوزدال در شمال- شرق، و نوگورود در شمال، و Halych-Volhynia
در غرب- جنوب رو به افول نهاد. ضربه نهایی در قرن سیزدهم فتوحات مغولها و
اردوی زرین بود. کییف ویران شد. Halych-Volhynia در نهایت جذب همسود لهستان
و لیتوانی شد درحالی که نواحی ولادیمیر-سوزدال که تحت سیطره مغولها قرار
داشت و نیز جمهوری نوگورود مبنایی برای تأسیس کشور جدید روسیه گردید.
حمله مغول
موضوع اصلی: حمله مغولها به روسیه
مغولهای مهاجم به فروپاشی روسیه قدیم شتاب دادند. درسال ۱۲۲۳، سلاطین
متفرق روسی با یک گروه مهاجم مغول در رود کالکا مواجه شدند و بطور کامل از
آنها شکست خوردند. درسال ۱۲۳۷، مغولها شهر ولادیمیر را غارت کردند، آنها
روسها را دردر کنار رود سیت به عقب راندند و سپس به سوی لهستان و مجارستان
رهسپار شدند؛ و به این وسیله آنها بیشتر قلمرو روسها را فتح نمودند. تنها
جمهوری نوگورود از این اشغال رهایی یافت و به شکوفایی خود در چرخه شبکه
تجاری هانزا دست یافت.
تأثیر حمله مغول بر قلمروهای روسیه-کییف ناهنجار بود. فرهنگ این شهر
پیشرفته تقریباً بطور کامل تخریب گردید. همچنان که شهرهای قدیمی تر همچون
کییف و ولادیمیر هرگز از تخریب ناشی از حمله اولیه مغولها بازسازی نشدند،
شهرهای جدید مانند مسکو، توور و نیژنی نوگورود شروع به رقابت بر سر استیلا
بر روسیه تحت سلطه مغولها نمودند. اگرچه درسال ۱۳۸۰، یک ارتش روسی اردوی
زرین را در کولیکوفو شکست دادند، اما تا حدود سال ۱۴۸۰، استیلای تاتارها
با گرفتن باج و خراج از سلاطین روسی ادامه یافت.
روابط روسیه- تاتارها
پس از سقوط خزریها در قرن دهم میلادی، ولگای میانه تحت سیطره سرزمین
تجاری ولگا بلغاریا قرار گرفت، که آخرین بازمانده بلغارستان بزرگتر در
مرکز ناحیه Phanagoria قرار داشتهاست. در قرن دهم جمعیت ترک ولگا بلغاریا
به اسلام گرویدند، که این موجب تسهیل تجارت آنها با خاورمیانه و آسیای
مرکزی گردید. درآستانه حملات مغول دردهه۱۲۳۰، ولگا بلغاریا از سوی ارتش
طلائی تسخیر شد و جمعیت آن در جمهوریهای جدید چوواش و تاتارغازان منتشر
شدند.
مغولها روسیه و ولگا بلغاریا را از پایتخت غربی خود سارای که یکی از
بزرگترین شهرهای دنیای قرون وسطا بود، تحت کنترل داشتند. سلاطین شرق و
جنوب روسیه، به مغولهای ارتش طلائی که عموماً تاتار نامیده میشدند، باج
میدادند؛ درعوض این به آنها این امتیاز را میداد که به عنوان نماینده
مغولها تحت عنوان خوانین حکومت کنند. کلاً، حاکمان آزادی قابل توجهی
داشتند تا مطابق میل خود حکم نمایند، درحالی که کلیسای ارتودوکس روسیه حتی
(مراسم) احیای معنوی خود را تحت نظارت سلطان تزارالکسیس (حاکم) پایتخت و
سرژیوس از رادونژ برگزار میکرد. برای کلیسای ارتودوکس و بیشتر سلاطین
روسی، جنگجویان صلیبی متعصب، به نظر میرسید تهدید بزرگتری برای روال
زندگی روسها باشد تا برای مغولها. دراواسط قرن سیزدهم، حاکم منتخب
نوگورود، الکساندر نوسکی در نتیجه فتوحات بزرگ خود علیه سرداران تیوتونی و
سوئدیها به مقام قهرمانی دست یافت. الکساندر حمایت و مساعدت مغولها را در
مبارزه با مهاجمان غربی به دست آورد، که امیدوار بودند طی حملات مغولها
از فروپاشی روسی سود ببرند، و میکوشیدند تا این قلمرو را به چنگ آورده و
روسیه را به کیش کاتولیک رمی متمایل سازند.
مغولها به عنوان تاکتیکهای نظامی و (مسائل) جا به جایی نفوذ خود را بر
این نواحی از روسیه محدود کردند. روسیه مسکویت تحت اشغال مغولها، شبکه پست
جادهای، آمار، نظام مالی، و سازمان نظامی خود را نیز توسعه دادند. نفوذ
(مغولها) را دربخش شرقی روسیه تا قرن هفدهم به قوت خود باقی ماند، زمانی
که حکام روسی تلاش محسوسی را برای غربی کردن کشور خود انجام میدادند.
شهر مسکو
موضوع اصلی: شهر مسکو
پیدایش مسکو
دانیل الکساندروویچ، کوچکترین پسر الکساندر نوسکی، که حکومت در مسکو را
پایهگذاری نمود (که طبق رسم غربی Muscovy نامیده میشود)، در نهایت از
سوی تاتارها از روسیه تبعید گردید. به دلیل جایگاه مناسب این شهر در کنار
سیستم مرکزی رودخانه روسیه و احاطه شدن توسط جنگلها و تالابهای محافظت شده،
در ابتدا تنها تیول ولادیمیر بود اما به زودی موقعیت مرکزی خود را پیدا
کرد. عامل اصلی ارتقاء مسکو، همکاری حکام آن با مافوقهای مغولی خود بود، که
به آنها عنوان سلطان بزرگ اعطا میگردید و به عنوان نمایندگان مغولها به
جمعآوری باج و خراج از قلمروهای تحت نفوذ روسیه میپرداختند. موقعیت
اجتماعی این قلمرو زمانی بیشتر تقویت گردید که آن تبدیل به مرکز کلیسای
ارتودوکس شد. رئیس آن مرکز، در سال ۱۲۹۹ از کییف به ولادیمیر گریخت، و چند
سال بعد مراکز دائمی کلیسا را در مسکو تأسیس نمود.
تا اواسط قرن ۱۴، قدرت مغولها رو به تنزل نهاد، و سلاطین بزرگ (روسی)
احساس کردند میتوانند علناً مخالفت خود را نسبت به سیطره (یوغ) مغولها
نشان دهند. در سال ۱۳۸۰، کولیکوفو در کنار رود دن، خان مغول را شکست داد، و
اگرچه این پیروزی حاصل از یک مبارزه سخت به حکومت تاتارها در روسیه پایان
نداد، اما اعتبار و وجهه بزرگی برای سلطان بزرگ به همراه داشت. پایه قدرت
روسیه هم اکنون محکم شده بود، و تا اواسط قرن چهاردهم، قلمرو آن تا حدود
زیادی دراثر خرید و فروش (تجارت)، جنگ، و ازدواج گسترش یافت.
ایوان سوم، کبیر
در قرن ۱۵، سلاطین بزرگ روسیه در سرزمینهای آن گردآمدند تا جمعیت و ثروت
تحت نفوذ خود را افزایش دهند. موفقترین عامل این فرایند، ایوان سوم، ملقب
به کبیر ۱۴۶۲- ۱۵۰۵ بود که وی کشور ملی روسیه را پایهگذاری نمود. هنگامی
که او به سلطنت رسید، کشورش از ایالت آمریکایی ویرجینیای غربی امروز
کوچکتر بود. ایوان با رقیب قدرتمند خود دوک بزرگ لیتوانی رقابت کرد، تا
کنترل برخی از نواحی نیمه مستقل قلمرو علیا و حوزههای آبگیر رود دنیپر و
رود اوکا را به دست آورد. از طریق نقض پیمانهای برخی از سلاطین، کشمکشهای
مرزی، و جنگ طولانی با جمهوری نوگورود، ایوان توانست نوگورود و تیور را به
همدیگر الحاق نماید. در نتیجه در دوران حکومت وی، وسعت مسکو سه برابر شد.
طی درگیری وی با پسکف، راهبی به نام Filofei به ایوان سوم نامهای نوشت، و
در آن پیشبینی نمود که قلمرو بعدی وی Third Rome خواهد بود.
ایوان به عنوان (حاکم) معاصر با تئودور و دیگر سلاطین جدید دیگر در غرب
اروپا، اقتدار خود را نسبت به تمامی سلاطین و بزرگان روسیه اعلام نمود، و
با خودداری از پرداخت باج به تاتارها، او با دست زدن به حملات مکرر راه را
برای شکست کامل مغولان اردوی زرین رو به زوال هموار ساخت، که هم اینک به
خانها و ارتشهای متعددی تقسیم شده بودند. ایوان و جانشینان وی در پی حفاظت
از مرزهای جنوبی تحت سیطره خود دربرابر حملات تاتارهای کریمه و لشکرهای
دیگر بودند. جهت دستیابی به این هدف، آنها احداث ساختاری از یک سد بزرگ
کمربندی را برعهده گرفتند و آن را به اربابان و بزرگان اعطا نمودند که خود
را متعهد به خدمت به نظام (لشکر دولتی) میدانستند. این سیستم اربابی
مبنایی برای تشکیل ارتش سواره نظام گردید.
به این طریق، انسجام داخلی با گسترش خارجی سرزمین (روسیه) همراه شد. تا
قرن شانزدهم، حکام روسی کل سرزمین روسیه را یک دارایی اشتراکی برای خود
محسوب مینمودند. شماری از سلاطین نیمه مستقل هنوز نسبت به برخی از
سرزمینهای خاص داعیه (مالکیت) داشتند، اما ایوان سوم این حکام فرعی را
وادار نمود تا حکومت سلطان بزرگ روسیه را به رسمیت شناسند و فرزندان او را
به عنوان حاکمان بی چون و چرا برای کنترل امور نظامی، قانونی و خارجی
بدانند. تدریجاً، سلطان شهر مسکو به یک حاکم قدرتمند و خودکامه به نام تزار
تبدیل شد. اولین حاکم مسکو تحت عنوان تزار ، ایوان چهارم بود.
ایوان چهارم (ملقب به) ایوان مخوف
تصویر ایوان مخوف
توسعه قدرتهای خودکامه استبدادی درطی دوره زمامداری ایوان چهارم،
۱۵۴۷-۱۵۸۴ به اوج خود رسید، وی که به نام «Ivan Grozny» به معنای ایوان جدی
یا ایوان مخوف معروف بود، وی جایگاه سلطنت را تا درجه بی سابقهای تقویت
نمود، چراکه او بطور بیرحمانهای نجیبزادگان را به انقیاد کشید و با
جزئیترین انگیزهها، آنها را تبعید یا اعدام مینمود. با این وجود، ایوان
یک دولتمرد آینده نگر بود که دستورالعملهای قانونی جدیدی را رواج داد، و
اصول اخلاقی (خاصی) روحانیون کلیسا را اصلاح نمود، و روابط سیاسی و تجاری
با کشورهای پایین دستی و انگلستان برقرار نمود. اگرچه نبرد لیونیا ی او
برای کنترل سواحل بالتیک در نهایت به شکستی گزاف منجر شد، اما ایوان توانست
خان نشینان کازان، آستراخان، و سیبری را با همدیگر یکپارچه سازد. از طریق
این فتوحات، جمعیت قابل توجهی از تاتارهای مسلمان به وجود آمدند و این
سرزمین تبدیل به یک کشور چند نژادی و چند مذهبی شد. همچنین، در حدود همین
دوره بود که خانواده تجاری استروگانف شرکتی را تأسیس نمود که مقر آن در
نواحی اورال قرار داشت، و کازاکهایی را اجیر نمود تا منطقه سیبری را
استعمار نمایند.
دوره گرفتاریها
مرگ پسر بدون فرزند ایوان فئودور اول در پی جنگهای داخلی و مداخله
بیگانگان، به عنوان دوره گرفتاریها (۱۳-۱۶۰۶) شناخته شدهاست. خودکامگی
موجب تداوم دوره گرفتاریها و حکومت تزارهای ضعیف یا فاسد به دلیل تقویت
دیوان سالاری در حکومت مرکزی گردید. بدون توجه به مشروعیت حکومت یا به دلیل
دودستگی در کنترل (تخت) حکومت، ماموران دولتی به کارخود ادامه دادند.
مشاجرات پیرامون جانشینی (حکومت) در دوره گرفتاریها سبب از دست رفتن بیشتر
حوزه قلمرو روسیه در نواحی همسود لهستانی-لیتوانی و سوئد درطی درگیریهایی
همچون دیمیتریادز و جنگ اینگری گردید.
رومانفها
نقاشی از خیابان هالیدی مسکو توسط آندره رایبوشکین
دوره گرفتاریها در سال ۱۶۱۲ به سر رسید، زمانی که یک ارتش داوطلب
وطندوست، لهستانیها را از کاخ کرملین روسیه و Zemsky Sobor اخراج نمودند
که مرکب از نمایندگان ۵۰شهر و حتی برخی از رعایا بودند تا میخائیل رومانف
پسر جوان پدر روحانی فیلارت را برای حکومت انتخاب نمایند. سلسله رومانف تا
سال ۱۹۱۷ بر روسیه حکومت نمودند. وظیفه فوری سلسله جدید حفظ آرامش و صلح
بود. خوشبختانه بخت با روسیه یار بود، چراکه دشمنان اصلی آن یعنی همسود
لهستان-لیتوانی و سوئد گرفتار درگیری تلخی با یکدیگر بودند، که این فرصت را
برای مسکو فراهم ساخت تا درسال ۱۶۱۷ با سوئد پیمان صلح منعقد سازد و در
سال ۱۶۱۹ با همسود لهستان-لیتوانی پیمان آتشبس امضا نماید. بازیابی
سرزمینهای از دست رفته از اواسط قرن ۱۷ آغاز شد، زمانی که قیام خملنیتسکی
از قزاقان اوکراینی با هدف جنگ لهستان- روسیه برپاشد. پیمان (حاصله)
آندروسوفو در سال (۱۶۶۷) دستاوردهای عمدهای را به دنبال داشت، از جمله
اسمولنسک,، کییف و بخش شرقی اوکراین. علاوه بر خطری که بیشتر در جنگ داخلی
متوجه املاک میشود، نجیبزادگان و اشراف بزرگ با حکام اولیه رومانف همکاری
مینمودند تا بتوانند به امر تمرکز دیوانسالارانه خاتمه دهند. از اینرو،
اصولاً دولت در امور نظامی نیازمند خدمت از سوی دو گروه بزرگان قدیم و جدید
بود. درعوض تزارها به اشراف اجازه میدادند تا به امر به خدمت گیری رعایا
بپردازند.
در قرن پیشین، حکومت حقوق رعایا را به جابجایی از نزد یک ارباب (ملاک)
به ارباب (ملاک) دیگری محدود ساخت. به این ترتیب هم اکنون حکومت رعایای
فراری را طبق قانون ارباب و رعیت بطور کامل به آواره شدن محکوم میکرد.
اربابان زمین اختیار تام داشتند تا رعایا را بدون دادن زمین به آنها اخراج
نموده و یا به ملاکان دیگر انتقال دهند. بار طاقت فرسای دادن مالیات هردو
گروه حکومت و بزرگان بر دوش رعایای بود که میزان پرداخت آن ۱۰۰برابر از نرخ
مالیات دراواسط قرن ۱۷ که یک قرن پیش از آن بوده، بیشتر بود. علاوه براین،
ارزیابی مالیات تجار و صنعتگران طبقه متوسط همچون رعایا بود، و جابجائی
محل اقامت برای آنها ممنوع شده بود. کلیه قشرها مردم مجبور بودند تا عوارض
نظامی و مالیات خاص دیگری را بپردازند.[۱] تحت چنین شرایطی، آشوبهای رعیتی
فراگیر شد و حتی شهروندان مسکو علیه رومانفها در طی شورش مس، شورش نمک،
قیام ۱۶۸۲ در مسکو به پا خواستند. تا این زمان بزرگترین قیام رعیتی در
قاره اروپا در قرن هفدهم در سال ۱۶۶۷ درگرفت. قزاقها به عنوان ساکنان آزاد
جنوب روسیه نسبت به تمرکز فزاینده حکومت واکنش نشان دادند، و رعایا نیز با
گریختن از نزد اربابان خود به شورشیان ملحق شدند. رهبر قزاقها، استنکا
رازین، هواداران خود را از رود ولگا گذراند، و رعایا را به قیام تحریک
نمود، و حکومت قزاقها را جایگزین دولتهای محلی نمود. بالاخره ارتش تزاری
نیروهای وی را در سال ۱۶۷۰سرکوب نمود، و یکسال بعد او دستگیر و گردن زده
شد. اما در کمتر از نیم قرن بعد، نهایتاً آشوبهای گروههای نظامی در غائله
آستراخان نیز فرونشانده شدند.
امپراتوری روسیه
پتر بزرگ در حال رهبری ارتش روس به سوی جنگ پولتاوا.
موضوع اصلی: امپراتوری روسیه ایوان چهارم سرزمینهای تاتاری کازان
(۸۴-۱۵۳۳) و آستراخان (۱۵۶۶) را فتح نمود، و کنترل رود ولگا تا دریای خزر
را به دست آورد. علاوه براین، از دهه ۱۵۸۰، روسها را به دلیل تجارت خز
عمیقاً از طریق ناحیه اورال به سوی صربستان کشاند. پتر کبیر برای دستیابی
به دریچهای به سوی غرب متمرکز شد، و در سال ۱۷۲۱ ناحیه بالتیک را از سوئد
غصب نمود. کاترین کبیر خان نشین تاتار کریمه را به بخشهای به دست آمده از
همسود لهستان- لیتوانی الحاق کرد. نیروهای روسی در (۵۴-۱۸۱۶) کازاکها را
مطیع خود ساختند، و کنترل روسیه را بر قفقاز کامل نمودند و خان نشینهای
آسیای مرکزی (۷۶-۱۸۶۵) را به آن الصاق کردند. چین حوزه آبگیر رود آمور و
بخشهایی از سواحل اقیانوس آرام (در مکانی که ولادیووستوک در سال ۱۸۶۰در آن
بنا نهاده شد) و نیز اجاره Lüshunkou را در سال ۱۸۹۸ به روسیه واگذار
نمود.
پتر کبیر
نوشتار اصلی: پتر یکم
پتر اول کبیر (۱۷۲۵-۱۶۷۲)، خودگردانی را در روسیه انسجام بخشید و نقش
عمدهای را در وارد نمودن روسیه به سیستم حکومتی اروپایی ایفاء نمود. دراثر
اقدامات متعادل در حکومت مسکو در قرن ۱۴، تا زمان پتر روسیه به بزرگترین
کشور جهان تبدیل شده بود. با وسعتی حدود سه برابر قاره اروپا، این کشور از
سرزمینهای انبوه بالتیک تا اقیانوس آرام امتداد مییافت. با استقرار در
اولین مقر روسیه در اقیانوس آرام در اواسط قرن ۱۷، تسخیر مجدد کییف، و آرام
سازی قبایل سیبری، بیشترین میزان توسعه روسیه در قرن هفدهم واقع شد. اما
این سرزمین وسیع تنها ۱۴ میلیون نفر جمعیت داشت. زمینهای کشت غلات که در
پشت زمینهای کشاورزی در غرب امتداد داشتند، تقریباً همه مردم را وادار به
کشاورزی در آنها نمود. تنها کسر اندکی از این جمعیت دراین شهرها زندگی
مینمودند. پتر عمیقاً تحت تأثیر فناوری، تولید تسلیحات و سیاستگذاریهای
پیشرفته غرب قرار گرفته بود. او به مطالعه تاکتیکها و استحکامات غربی
پرداخت، و ارتشی به استعداد ۳۰۰۰۰۰نفر براساس اهداف خود تشکیل داد که به
صورت مادام العمر آنها را به خدمت فراخواند. او در سال ۹۸-۱۶۹۷ اولین حاکم
روسی بود که تاکنون از غرب دیدار نموده بود که درآنجا او و ملازمینش عمیقاً
تحت تأثیر قرار گرفتند. در جشن بزرگداشت فتوحاتش، او علاوه بر تزار خود را
امپراتور خواند و روسیه مسکوی در سال ۱۷۲۱ رسماً به امپراتوری روسیه تبدیل
شد.
اولین اقدامات نظامی پتر بطور مستقیم علیه ترکان عثمانی صورت گرفت. سپس
توجهش به سوی شمال معطوف گردید. پتر هنوز بندر دریایی ایمنی در شمال نداشت
به استثنای آرچنگل در دریای سفید که اسکله در آن به مدت ۹ ماه از سال منجمد
بود. (راه) دستیابی به بالتیک ازسوی سوئد مسدود شده بود که از سه طرف این
ناحیه را در برمی گرفت. اشتیاق پتر به پنجرهای به سوی دریا وی را در سال
۱۶۹۹ برآن داشت تا اتحادی پنهانی با همسود لهستان-لیتوانی و دانمارک علیه
سوئد برقرار نماید، که منجر به جنگ بزرگ شمال شد. در سال ۱۷۲۱ جنگ پایان
یافت، زمانی که سوئد خسته از جنگ مجبور به صلح با روسیه شد. پتر به چهار
ایالت در جنوب و شرق خلیج فنلاند دست یافت، و به این وسیله او به آرزوی
دلخواه خود دراین دریا رسید. در آنجا او پایتخت جدید روسیه سن پترزبورگ را
بنا کرد، تا به عنوان پنجرهای باز به سوی اروپا جایگزین روسیه، مرکز قدیمی
فرهنگی روسیه شود.
پتر حکومت را مجدداً با آخرین الگوهای غربی سازماندهی نمود، و روسیه را
به شکل حکومت مطلقه درآورد. او مجلس دوما ی سابق اشراف (شورای اعیان) را
جهت ایجاد شورای عالی کشوری، با نه عضو سنا جایگزین نمود. نواحی حومه نیز
به ایالتها و بخشهای جدید تقسیم شدند. پیتر به مجلس سنا گفت که ماموریتشان
جمعآوری عواید مالیات میباشد. درعوض در دوره زمامداری او عواید مالیاتی
سه برابر شد. به عنوان بخشی از اصلاحات وی، کلیسای ارتودوکس تاحدودی با
ساختار اداری کشور همراه شد و عملاً به عنوان یک ابزار حکومتی درآمد. پتر
مقام سراسقفی را منسوخ نمود و به جای آن یک مرجع اشتراکی تحت عنوان شورای
کلیسا قرارداد که ریاست آن بر عهده یک مقام عادی دولتی بود. پتر کلیه آثار
حکومتهای خودگردان محلی را از بین برد، و بر لزوم تداوم و تشدید ارائه
خدمات دولتی برای تمامی اعیان به جانشینان خود تأکید نمود.
پتر درسال ۱۷۲۵ درگذشت، درحالی که جانشینی نامشخص و یک قلمرو تهی از خود
برجای گذارد. زمامداری او پرسشهایی را درباره اکراه روسیه درقبال رابطه با
غرب، و تناسب اصلاحات یادشده مطرح نمود، و نیز مشکلات اساسی دیگری که پیش
روی بسیاری از حاکمان جانشین وی قرار گرفتهاست. با این وجود، او مبانی
ایجاد یک کشور نوین را در روسیه پایهگذاری نموده بود.
حکومت امپراتوری (۱۸۲۵-۱۷۲۵)
تقریباً ۴۰سال باید میگذشت پیش از آنکه یک حاکم نسبتاً جاه طلب و بیرحم
بر تخت حکومت روسیه ظاهر شود. کاترین دوم کبیر، اولین شاهزاده ژرمنی بود
که از نسل ژرمنها با یک پادشاه روسی ازدواج نموده بود. کاترین که او را
فردی سبکمغز بی کفایت میدانست، به طوری ماهرانه اجازه داد تا وی به قتل
برسد. اعلام شد که او از سکته مغزی مردهاست، بنابراین وی در سال ۱۷۶۲ به
حکومت رسید.
کاترین به قیام اعیان روسی که پس از مرگ پتر کبیر آغاز شده بود، کمک
نمود. کاترین خدمت نظامی را برای اشراف ممنوع کرد، و با واگذار کردن امور
حکومتی در ایالات، آنها را بیشتر شادمان ساخت. کاترین نظارتهای سیاسی روسیه
را بر همسود لهستان-لیتوانی گسترش داد و اقداماتی را انجام داد از جمله
حمایت از فدراسیون تارگویکا، اگرچه هزینه اقدامات وی، و در راس آنها نظام
اجتماعی ظالمانهای بود که رعایای ملاکان را ملزم مینمود تقریباً تمام وقت
خود را برای کار برروی املاک اربابان خود سپری نمایند، سبب قیام عمده
رعایا در سال ۱۷۷۳ شد، پس از آنکه وی فروش رعایا را مجزا از زمین قانونی
نمود. شورشیان با الهام از یک فرد قزاق دیگر به نام پوگاچف که قاطعانه
فریاد زده بود اربابان را دار بزنید! پیش از آنکه به شکلی بیرحمانه سرکوب
شوند، تهدید کرده بودند که مسکو را تصرف خواهند نمود. کاترین دستور داد تا
پوگاچف را اعدام نموده و بدنش را در میدان سرخ شقه کردند، اما تفکر انقلاب
با تعقیب او و جانشینانش تداوم یافت.
به هنگام سرکوب رعایای روسی، کاترین به شکلی موفقیت آمیز جنگی را علیه
امپراتوری روبه زوال عثمانی به راه انداخت مرزهای جنوبی روسیه را تا دریای
سیاه گسترش داد. سپس با اتحاد با حکام اتریش و پروسیا، طی دوره تجزیه
لهستان، او با سرزمینهای اوکراین و بلاروس در همسود لهستان–لیتوانی همکاری
نمود، که با این عمل سرزمین روسیه از سمت غرب تا مرکز اروپا پیش میرفت. تا
زمان مرگش در سال ۱۷۹۶، سیاست توسعه طلبی وی، روسیه را به قدرت اصلی اروپا
مبدل ساخته بود. این امر توسط الکساندر اول با غصب فنلاند از پادشاهی ضعیف
شده سوئد در سال ۱۸۰۹ وبیسارابیا از عثمانیها در سال ۱۸۱۲ ادامه یافت.
ناپلئون گام اشتباهی را برداشت زمانی که پس از گفتگو با تزار الکساندر
اول، حمله به قلمرو تزاری را در سال ۱۸۱۲ ترتیب داد. این مبارزه یک فاجعه
بود. با وجود آن که ارتش عظیم ناپلئون به سوی روسیه عزیمت نمود، اما راهبرد
زمین سوخته روسها نگذاشت تا مهاجمان از این کشور جان سالم به در برند. در
هوای به شدت سرد روسیه، هزاران نفر از سربازان فرانسوی توسط مبارزان چریک
روستایی غافلگیر و کشته شدند. زمانی که نیروهای فرانسوی عقبنشینی کردند،
روسها آنها را تا مرکز و غرب اروپا و دروازههای شهر پاریس تعقیب نمودند.
پس از آنکه نیروهای روسی و متحدینشان فرانسه را شکست دادند، الکساندر به
عنوان منجی اروپا شناخته شد و بر ترسیم دوباره نقشه اروپا در سال ۱۸۱۵ در
کنگره وین نظارت نمود، که وی را پادشاه کنگره لهستان میساخت.
اگرچه امپراتوری روسیه در قرن بعدی نقش برجسته سیاسی را ایفا نمود، و با
شکست نیروهای فرانسه استحکام یافته بود، اما حفظ نظام رعیت داری جلوی
پیشرفت اقتصادی را تا میزان قابل توجهی میگرفت. همچنان که رشد اقتصادی
اروپای غربی در انقلاب صنعتی که در نیمه دوم قرن ۱۸ آغاز شده بود، شتاب
میگرفت، روسیه با پدید آمدن مشکلات جدید برای امپراتوری به عنوان یک قدرت
بزرگ، حتی از آنها هم بیشتر عقب مانده بود.
روسیه امپراتوری از زمان شورش دسامبریست به بعد (۱۹۱۷-۱۸۲۵)
موقعیت اجتماعی روسیه به عنوان قدرتی بزرگ در اثر ناکارآمدی حکومت،
انزوای مردم، و عقب ماندگی اقتصادی آن در هالهای از ابهام قرار داشت. در
پی شکست ناپلئون، الکساندر اول آماده شده بود تا راجع به اصلاحات در قانون
اساسی بحث کند، اما با وجود آنکه شماری از این اصلاحات ارائه شد، اما تلاشی
برای انجام تغییرات تمام عیار در آن انجام نگرفت. این تزار بالنسبه
آزادیخواه با برادر جوانترش نیکلای اول (۱۸۵۵-۱۸۲۵) جایگزین شد، که در
آغاز زمامداری خود با یک قیام مواجه شد. پیشینه این شورش در جنگهای
ناپلئونی نهفته بود زمانی که شماری از افسران کارآزموده روسی در راستای
مبارزات نظامی به اروپا سفر میکردند که درآنجا در مواجهه با لیبرالیسم
اروپای غربی، درطی بازگشت آنها به دنبال تغییر روسیه با حکومت خودکامه
بودند. این امر موجب بروز شورش دسامبریست در (دسامبر۱۸۲۵) شد، که هدف این
تشکیلات کوچک اشراف آزادیخواه و افسران نظامی این بود که میخواستند برادر
نیکلای را به عنوان پادشاه مشروطه در روسیه نصب کنند. این شورش به سادگی
سرکوب شد، و سبب شد که نیکلای از برنامه غربی سازی پتر کبیر و قهرمان با
این اصل فاصله بگیرد. خودگردانی درستی، و احترام به مردم پس از آنکه در سال
۱۸۰۲، لشکرهای روسی گرجستان متحد را تصرف نمودند، با کشور ایران بر سر
کنترل آذربایجان درگیر شدند و مشغول جنگ قفقاز با ساکنان کوهستان شدند که
به مدت بیش از نیم قرن به آنها تحمیل شد. تزارهای روسی همچنین مجبور شدند
به ناآرامی ایجاد شده در نواحی تازه تسخیر شده از همسود لهستان–لیتوانی
بپردازند که مردم آن نقاط به دلیل نارضایتی از عدم استقلال خود، دو شورش
مسلحانه را برپا نموده بودند. درنتیجه سیاستهای ابتدایی میانه روی روسیه
موجب خودکامگی فزایندهای در آنجا شده بود.
اختلافات ایدئولوژیک و واکنش
میخائیل باکونین
تلافی جویی خشونتباری که در برابر شورش چهاردهم دسامبر صورت گرفت، این
روز را درخاطره نهضتهای انقلابی پس از آن برای مدتی طولانی حفظ نمود. به
منظور سرکوب بیشتر این شورشها، مدارس و دانشگاهها تحت نظارت مستمر قرار
گرفتند و مطالب (خاص) رسمی درسی برای دانشجویان تدوین گردید. پلیسهای مخفی
در تمام نقاط مستقر شدند. نیروهای به اصطلاح انقلابی به سیبری تبعید شدند و
در زمان حکومت نیکلای اول، صدها هزار نفر از این افراد به ناحیه کاتورگا
در سیبری اعزام شدند. در این جایگاه میخائیل باکونین به عنوان پدر هرج و
مرج شناخته میشد. او در سال ۱۸۴۲، روسیه را به مقصد اروپای غربی ترک نمود،
که در آنجا او در جنبشی سوسیالیستی فعال گردید. پس از شرکت در قیام (ماه)
میشهر درسدن (آلمان) در سال ۱۸۴۹، به زندان افتاد و به سیبری منتقل شد، و
سرانجام از آنجا فرار کرد و رهسپار اروپا شد. با وجود اختلافات عمده
ایدئولوژیکی و تاکتیکی، او عملاً به نیروهای کارل مارکس پیوست. نظریات
مختلف اجتماعی از سوی افراد روسی افراطی (رادیکال) همچون الکساندر هرتسن و
پطر کروپوتکین مطرح میگردید. پرسش راجع به جهتگیری روسیه، نیروی محرکه
خود را از زمانی که برنامه غربی سازی پتر کبیر مطرح شد، به دست آورده بود.
برخی از این تقلیدهای اروپایی خوشایند بودند درحالی که برخی دیگر در غرب هم
مردود شناخته شده بودند و آنها میخواستند به سنتهای قدیمی در گذشته
بازگردند. طرفداران نژاد اسلاو، با رویه اخیر سرستیز و جنگ داشتند و
(عادات) روبه زوال غربی را تحقیر مینمودند. طرفداران اسلاوها مخالف با
دیوانسالاری بودند، و اشتراک گرایی قرون وسطائی روسی را در آرامش یا
اوبشچینا را بر فردگرایی غرب ترجیح میدادند.
الکساندر دوم
نوشتار اصلی: الکساندر دوم روسیه
نهیلیسم
دردهه ۱۸۶۰، جنبشی تحت عنوان نهیلیسم در روسیه گسترش یافت. مدت زمانی
بود که بسیاری از آزادیخواهان روسی به دلیل بحثهای پوچ خود با روشنفکران
ناخشنود بودند. نهیلیستها تمامی ملاکهای قدیمی را زیر سؤال بردند، و با
استقلال فردی مبارزه نموده، و دستگاه حکومت روسیه را شگفتزده ساختند.
نهیلیستها درابتدا تلاش نمودند تا اشرافی گرائی را به عاملی برای اصلاحات
تبدیل نمایند. زمانی که در آن نقطه ناکام ماندند، به طبقه رعایا رونمودند.
مبارزه آنها در حرکت به سوی مردم تحت عنوان نهضت ناردونیک شناخته میشود.
در حالی که نهضت ناردونیک در حال شتابگیری بود، دولت روسیه به سوی ریشه
کنی آن حرکت مینمود. در پاسخ به واکنش فزاینده دولت، شاخه رادیکال
ناردونیکها، از تروریسم حمایت کرده و آن را پیاده میساخت. مسئولین برجسته
(دولتی) یکی پس از دیگری یا مورد سوء قصد قرار گرفته و یا طی بمبگذاری کشته
میشدند. نهایتاً پس از تلاشهای مکرر، الکساندر دوم در سال ۱۸۸۱ ترور شد، و
این در اوایل روزهایی بود که او پیشنهادی را مبنی برایجاد یک مجمع از
نمایندگانی را میپذیرفت که به طراحی اصلاحاتی جدید علاوه بر لغو قانون
رعیتداری میپرداختند تا چارهای برای تقاضاهای انقلابی بیابند.
استبداد و واکنش نسبت به حکومت الکساندر سوم
تصویر تزار الکساندر سوم در سال ۱۸۸۶
تزار جدید الکساندر سوم (۱۸۹۱-۱۸۸۱) بر خلاف پدرش، سراسر حکومت وی نوعی
ارتجاع پایدار نسبت به اصل نیکلای اول تحت عنوان خودگردانی، درستی، و
احترام به مردم بود. الکساندر سوم به عنوان یک طرفدار متعهد اسلاوها، معتقد
بود که روسیه تنها در صورتی میتواند خود را از آشوب نجات دهد که جلوی
اثرات مخرب اروپای غربی را بگیرد. در دوره زمامداری او، روسیه پیمان اتحاد
با جمهوری فرانسه را منعقد ساخت تا قدرت فزاینده آلمان را مهار نماید،
فتوحات خود را در آسیای میانه تکمیل نموده و امتیازات مهم ارضی و بازرگانی
خود را از چین بگیرد.
نافذترین مشاور تزار کنستانتین پتروویچ پوبدونوتسف، معلم سرخانه
الکساندر سوم و پسرش نیکلای، و مأمور شورای کلیسا از سال ۱۸۸۰ تا ۱۸۹۵ بود.
او به شاگردان سلطنتی خود آموخت که از آزادی بیان و مطبوعات بهراسند و از
مردم سالاری، قانون اساسی، و نظام پارلمانی متنفر باشند. تحت تعالیم
پوبدونوتسف، انقلابیون سرکوب شدند و سیاست روسی کردن کشور در سراسر روسیه
اجرا گردید.
نیکلای دوم و یک نهضت انقلابی جدید
نیکلای دوم (۱۹۱۷-۱۸۹۴) پسر الکساندر جانشین وی شد. انقلاب صنعتی که
آغاز شد تأثیر به سزایی بر روسیه گذاشت، و نیروهای اجتماعی را پدید آورد که
بعدها به براندازی تزاریسم منجر گردید.
عناصر آزادیخواه در میان سرمایه داران صنعتی و اشراف، به اصلاحات
اجتماعی صلح آمیز و سلطنت مشروطه مایل بودند که دموکراتهای مشروطه خواه یا)
کادتها (را تشکیل میداد. انقلابیون جامعه گرا (سوسیال رولوسیونرها) سنت
ناردونیک را باهم ادغام کرده بودند و از توزیع زمین بین افرادی که واقعاً
بر روی آن کار میکردند- رعایا- حمایت میکردند. گروه رادیکال دیگر سوسیال
دموکراتها بودند که در واقع نمایندگان مارکسیسم در روسیه محسوب میشدند. با
جمع کردن پشتیبانی از سوی روشنفکران رادیکال و طبقه کارگر شهرنشین، آنها
از انقلاب اجتماعی، اقتصادی و سیاسی حمایت مینمودند.
در سال ۱۹۰۳ حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه به دو جناح تقسیم شد:
بلشویکها ی رادیکال به رهبری لنین، و منشویکهای میانه رو به ریاست یولی
مارتف، دوست سابق لنین. منشویکها براین عقیده بودند که سوسیالیسم روسیه
تدریجاً و با آرامش رشد خواهد نمود. بلشویکهای تحت ریاست ولادیمیر لنین، از
تشکیل یک گروه منتخب از انقلابیون حرفهای حمایت مینمودند که مقید به یک
نظام حزبی قوی بود تا به عنوان گروه پیشگامان طبقه کارگر برای کسب قدرت عمل
کند و یک جمهوری دموکراتیک کارگری جایگزین رژیم تزاریسم شود.
انقلاب ۱۹۰۵ روسیه
نوشتار اصلی: انقلاب ۱۹۰۵ روسیه
عملکرد فاجعه بار نیروهای مسلح روسی در جنگ روسیه- ژاپن در سالهای
(۱۹۰۵-۱۹۰۴) ضربهای عمده به رژیم تزاری وارد نمود و ناآرامی را در آن کشور
افزایش داد. در ژانویه ۱۹۰۵، واقعهای تحت عنوان یکشنبه خونین زمانی رخ
داد که کشیشی) پدر گاپون (جمعیت کثیری را به سوی کاخ زمستانی در سن
پترزبورگ هدایت نمود تا عریضهای را به تزار نیکلای روما نف دوم ارائه
نماید. زمانی که جمعیت به قصر رسیدند، سربازان به سوی آنها آتش گشودند و
صدها نفر را به قتل رساندند. تودههای مردم چنان از این کشتار به خشم آمدند
که با برقرار کردن اعتصابی عمومی خواستار جمهوری شدند. این نشانگر آغاز)
انقلاب روسیه سال ۱۹۰۵(بود. شوراهای کارگران در بیشتر شهرها به وجود آمدند
تا فعالیتهای انقلابی را هدایت نمایند. روسیه فلج شد و حکومت نیز ناکام
ماند. در اکتبر ۱۹۰۵، تزار نیکلای روما نف با بی میلی) بیانیه اکتبر (معروف
را صادر نمود که ایجاد دومای ملی (مجلس قانونگذاری) را بدون هیچگونه
تغییری تأیید مینمود. حق رای درآن توسعه مییافت، و هیچ قانونی بدون تصویب
از سوی دوما نمیتوانست به مرحله اجرا درآید. میانه روها راضی شدند، اما
سوسیال دموکراتها این امتیازات را ناکافی میدانستند و به همین دلیل
اعتصابات جدیدی را سازماندهی نمودند. تا سال ۱۹۰۵، بین اصلاح طلبان تفرقه
وجود داشت، و تنها برای مدتی کوتاه موقعیت تزار نیکلای رومانف تقویت شد.
روسیه در جنگ جهانی اول
در اوت ۱۹۱۴ روسیه وارد جنگ جهانی اول میشود. نخست فقط بلشویکها مخالف
جنگ هستند اما شکستهای روسیه حامیان سلطنت تزار را به حداقل میرساند.
تزار نیکلای رومانف دوم و هوادارانش با اشتیاق و „حس میهن پرستی“ وارد
جنگ جهانی اول شدند، تا به دفاع از رفقای اسلاوی ارتودوکس روسیه، “ صربها“،
در میدان اصلی مبارزه بپردازند. در اوت ۱۹۱۴، ارتش روسیه وارد آلمان شد تا
از نیروهای فرانسوی پشتیبانی کند. اما ضعف در اقتصاد روسیه و بی کفایتی و
فساد دولت آن تنها برای مدت زمان کوتاهی در زیر پوستین ملی گرایی دوآتشه
پنهان ماند. اما عقبنشینیهای نظامی و بی کفایتی حکومت، به زودی بیشتر
مردم را در روسیه ناراحت نمود و کنترل آلمان بر دریای بالتیک و نظارت
آلمان- عثمانی بر دریای سیاه دست روسیه را از بیشتر منابع خارجی و بازارهای
بالقوه قطع نمود.
از اواسط سال ۱۹۱۵، تأثیر جنگ و „حس میهن پرستی“ در حال تحلیل رفتن بود.
کمبود منبع غذا و سوخت وجود داشت، تعداد مجروحان سرسام آور بود و تورم در
حال فزونی بود. اعتصابات در میان کارگران کم درآمد کارخانهها و رعایا
افزایش یافته بود که بی وقفه خواستار اصلاحات ارضی بودند. ضمناً،
بیاعتمادی عامه به رژیم از طریق یک منبع کم سواد پنهانی، (گریگوری
راسپوتین) منتشر میشد که نفوذ سیاسی فراوانی درمیان حکومت (وقت) داشت.
ترور او در اواخر سال ۱۹۱۶ به این رسوائی پایان داد اما نتوانست وجهه از
دست رفته حکومت استبدادی را حفظ کند.
تزارهای روس
۱. ایوان سوم (۱۴۶۲ – ۱۵۰۵)
۲. واسیلی سوم(۱۵۰۵ – ۱۵۳۳)
۳. ایوان چهارم (۱۵۴۷ – ۱۵۸۴)
۴. فیودور اول (۱۵۸۴ – ۱۵۹۸)
۵. بوریس گودونوف (۱۵۹۸ – ۱۶۰۵)
۶. فیودور دوم
۷. دیمیتری دروغین اول
۸. واسیلی چهارم
۹. دیمیتری دروغین دوم
۱۰. ولادییسلاو
۱۱. میخاییل اول (۱۶۱۲ – ۱۶۴۵)
۱۲. آلکسی (۱۶۴۵ – ۱۶۷۶)
۱۳. فیودور سوم (۱۶۷۶ – ۱۶۸۲)
۱۴. پتر اول (کبیر) (۱۶۹۴ – ۱۷۲۵)
۱۵. کاترین اول
۱۶. پتر دوم
۱۷. ملکه آنا
۱۸. ایوان ششم
۱۹. ملکه الیزابت
۲۰. پتر سوم
۲۱. کاترین دوم (کبیر) (۱۷۶۲ – ۱۷۹۶)
۲۲. پل (۱۷۹۶ – ۱۸۰۱)
۲۳. الکساندر اول (۱۸۰۱ – ۱۸۲۵)
۲۴. کنستانتین
۲۵. نیکلای اول (۱۸۲۵ – ۱۸۵۵)
۲۶. الکساندر دوم (۱۸۵۵ – ۱۸۸۱)
۲۷. الکساندر سوم (۱۸۸۱ – ۱۸۹۴)
۲۸. نیکلای دوم (۱۸۹۴ – ۱۹۱۷)
۲۹. میخائیل دوم (۱۹۱۷)
انقلاب ۱۹۱۷ روسیه
نوشتار اصلی: انقلاب ۱۹۱۷ روسیه
پتر اول ارتش قدیمی استرلتزی را منحل کرد؛ هزاران استرلتژی اعدام شدند.
انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، جنبشی سیاسی در روسیه بود که در سال ۱۹۱۷ با سرنگونی
دولت موقت که بعد از حکومت تزارها به روی کار آمده بود به اوج خود رسید و
به برپایی اتحاد شوروی که تا سال ۱۹۹۱ برقرار بود انجامید. این انقلاب در
دو مرحله صورت گرفت: ابتدا انقلاب فوریه ۱۹۱۷ بود که تزار نیکلای دوم،
آخرین تزار روسیه، را از سلطنت خلع کرد. این انقلاب پس از کمی کش و قوس
دولت موقت، به رهبری الکساندر کرنسکی، را به قدرت رساند. دومین مرحله،
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ است.
در سوم مارس۱۹۱۷ اعتصابی در یک کارخانه در پتروگراد (نام سابق سن
پترزبورگ) رخ داد. تقریباً طی یک هفته تمام کارگران در خیابانها سرگردان
شدند و جنگ خیابانی درگرفت. زمانی که تزار دوما را منحل نمود و به
اعتصابگران دستور داد که به کار خود بازگردند، دستورهای وی موجب انقلاب
فوریه ۱۹۱۷شد.
انقلاب فوریه۱۹۱۷ روسیه
دوما دستور انحلال را نپذیرفت، و اعتصابگران بدون اعتنا به رژیم جلسات
دسته جمعی خود را برگزار کردند، و ارتش نیز علناً در کنار کارگران قرار
گرفت. چند روز بعد) دولت موقت (به ریاست شاهزاده لفوف) لووف (و با تأیید
دوما تشکیل شد. روز بعد تزار از حکومت کناره گیری نمود. ضمناً، سوسیالیستها
در پتروگراد یک شورای کارگران و نمایندگان از سربازان تشکیل دادند تا
قدرتی را که از دوما سلب شده بود به آن بازگردانند.
درماه جولای رئیس دولت موقت استعفاء داد و) الکساندر کرنسکی (جایگزین وی
گردید که از او پیشروتر بود اما به حد کافی رادیکال نبود. در زمان حکومت
کرنسکی، شوراها، سازمان خود را از طریق تأسیس شوراهای محلی در سراسر کشور
گسترش دادند. کرنسکی مرتکب اشتباه مهلک ادامه درگیری روسیه در جنگ جهانی شد
که برای تودههای مردمی خوشایند و مطلوب نبود.
لنین، از تبعید سوئیس وارد روسیه شد و امیدوار بود با تلاش بتواند روسیه
را از گردونه جنگ خارج سازد. ترن لنین که وارد ایستگاه شد، مورد استقبال
هزاران رعیت، کارگر و سرباز قرار گرفت.
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه
دومین مرحله، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ است. پس از وقایعی تاریخی، شوراهای
کارگران و سربازان کنترل دولت را در اکتبر ۱۹۱۷ به دست گرفتند و کرنسکی و
دولت موقت او را به تبعید فرستادند، این وقایع به عنوان“ انقلاب اکتبر۱۹۱۷
روسیه “ مشهور گردید.
انقلاب اکتبر تحت نظارت حزب بلشویک و به رهبری لنین به پیش میرفت، قدرت
را طی یک یورش نظامی همهجانبه به کاخ زمستانی سن پترزبورگ و سایر اماکن
مهم از دولت موقت گرفت. در این انقلاب افراد بسیار کمی کشته شدند. در طول
این انقلاب در شهرهای اصلی روسیه همانند مسکو و سن پترزبورگ رویدادهای
تاریخی برجستهای رخ دادند. انقلاب در مناطق روستایی و رعیتی نیز پابهپای
مناطق شهری در حال پیشروی بود و دهقانان زمینها را تصرف کرده و در حال
توزیع مجدد آن در میان خود بودند.
بلشویکها شورای کمیسرهای خلق را بوجود میآورند و لنین صدر شورا و
تروتسکی کمیسر امور خارجه میشود. مسکو به تصرف بلشویکها در میآید و دومین
کنگره شوراها برگزار میشود. مالکیت خصوصی لغو و کلیه امور به شوراهای
روستایی واگذار میشود. تمام زمینها میان مردم تقسیم میشود. در ۱۹۱۸
بلشویکها رسماً نامشان را به حزب کمونیست اتحاد شوروی تغییر میدهند.
لنین توانست دولت بلشویکها را از مشکل جنگ جهانی با انعقاد عهدنامه
برست-لیتوفسک با آلمان در سال ۱۹۱۸، برهاند که در آن بلشویکها از هرگونه
ادعایی نسبت به اراضی فنلاند، سرزمینهای بالتیک، لهستان، بلاروس، اوکراین، و
نیز قلمرو امپراتوری عثمانی چشم پوشی مینمودند.
جنگ داخلی روسیه
موضوع اصلی: جنگ داخلی روسیه
از اواخر ۱۹۱۸ تا اواخر ۱۹۲۰ شوروی درگیر جنگ داخلی است. ارتش سرخ به
رهبری تروتسکی با گاردهای سفید ضد انقلابی میجنگند. گروه قدرتمند
ضدانقلابیون تحت عنوان جنبش سفیدها، شروع به سازماندهی جهت براندازی
شوراهای نمودند. درعین حال کشورهای متحدین و متفقین) ۲۲ کشور (لشکرهای
اعزامی متعددی را به روسیه فرستادند تا از نیروهای ضد بلشویک حمایت نمایند.
متفقین میترسیدند که روسها با آلمان به خاطر پیمان برست- لیتوفسک ساخت و
پاخت نمایند؛ آنها همچنین امیدوار بودند که روسهای سفید بتوانند سلسله
مبارزات خود را علیه آلمان تداوم بخشند.
در پائیز ۱۹۱۸ رژیم بلشویکها در موقعیت خطرناکی قرار گرفت، و از سوی
متحدین سابق روسیه و دشمنان داخلی مورد دشمنی قرار گرفت، و وارد درگیری
پراکنده با جمهوریخواهان ملیگرا در بلاروس و اوکراین و نیروهای هرج و مرج
طلب گردید.
در مقابله با این وضعیت اضطراری، دوره ارعاب در روسیه از طریق ارتش سرخ و
(چکا) آغاز شد که همه دشمنان انقلاب را نابود ساخت. اما به دلیل اهداف
متعالی، بلشویکها نمیتوانستند رضایت تمامی عناصر اجتماعی را کسب نمایند.
آنها در کنار دیگر موسسات تزاری، پلیس مخفی تزارها را نابود کردند، چراکه
مورد نفرت تمامی دستههای سیاسی بود، و برای تضمین بقای حکومت خود آن را با
یک پلیس سیاسی دیگر جایگزین نمودند.
تا سال ۱۹۲۰ هرگونه مقاومت گاردهای سفید سرکوب گردید، سربازان خارجی این
کشور را تخلیه نمودند، و دولتهای بلشویک در بلاروس، اوکراین و قفقاز تأسیس
شد. در ۱۹۲۰ شوروی عملاً مسلط میشود.
همچنان که روسیه در باتلاق جنگ داخلی فرو رفته بود، مرزهای لهستان و
روسیه در جنگ و پیمان ورسای تعریف نشده بود و بیشتر در اثر جنگ داخلی دچار
آشوب میگردید. جنگ لهستان- شوروی (۱۹۲۱-۱۹۱۹) با شکست ارتش سرخ پایان
یافت، و نیز مرزهای بین شوروی و لهستان معلوم گردید.
تاریخ روسیه (ازقرن ۹ تا پوتین)
گرچه روسیه تاریخی طولانی دارد اما آنچه به عنوان یک حکومت
و تشکیلات حکومتی در این کشور به ثبت رسیده از حدود قرن نهم میلادی است.
قبل از این تاریخ، قبایل مختلف در اراضی میان دنیپر و ولگا، جلگه و
علفزارهای این منطقه به گلهداری، شکار حیوانات و یا صید ماهی، روزگار
میگذراندند و اتحاد و ارتباطی بین آنها وجود نداشت.
از قرن نهم میلادی «وارگ»ها که تیرهای از وایکینگها بودند به این سرزمین
سرازیر شدند و شهر «نووگراد» توسط «یرودیک» یکی از فرماندهان وایکینگ ساخته
شد. برادر رودیک، «الگ» شهر «کیف» را بنا نهاد و به عنوان پایتخت در آن
فرمانروایی خود را آغاز کرد.
مناطقی که تحت سلطه «وارگ»ها قرار گرفت «رس» یا «روس» خوانده میشد)کلمه
روسیه مشتق از این کلمه است). این عنوان بتدریج به مردم ناحیه نیز اطلاق
شد. جانشینان الگ بعداً در روسیه به حکومت رسیدند و همان کسانی بودند که
آیین مسیحیت را بر این کشور حاکم کردند. از جمله این جانشینان یاروسلاو بود
که در تاریخ روسیه به او لقب خردمند داده اند. او در سال ۱۰۱۹ به حکومت
رسید.
روس کییف در دوران حکومت یاروسلاول خردمند در قرن یازدهم به اوج عظمت خود
رسید. یاروسلاول برای توسعه فرهنگ و تحصیلات در روس تلاش بسیار کرد. وی
اولین کتاب قانون روسی را تألیف کرد که نام آن «روسکایا پراودا» (حقیقت
روسی) بود. بعد از مرگ یاروسلاول در سال ۱۰۵۴، روس کییف فروپاشید. موقعیت
کشور بشدت به کنترل بر راههای تجاری بین اروپای شرقی و بیزانس بستگی داشت و
در نتیجه بسته شدن این راهها بعد از حملات اقوام ترکی به نام «پولوفتسی»
اوضاع کشور رو به وخامت رفت و با تهاجم جنگاوران صلیبی به قسطنطنیه در سال
۱۲۰۴ وضعیت بدترشد.انتقال حکومت به وارثین متعدد باعث تجزیه قدرت شد. نوه
یاروسلاول به نام ولادیمیر دوم (مونوماخ) برای آخرین بار سعی کرد روس کییف
را متحد کند ولی بعد از مرگ وی در سال ۱۱۲۵ تجزیه قدرت ادامه یافت.
در این شرایط برخی مناطق از روس کییف جدا شدند. بین آنها نووگورود بیش از
همه شهرت یافت و قدرتمند شد. این شهر به عنوان یک قدرت تجاری بر دیگران
برتری داشت. در قرن سیزدهم نووگورود به یکی از حکومتهای شهری اروپا تبدیل
شد. کی یف در این بین اهمیت خود را از دست داد و مراکزی مانند سوزدال،
ولادیمیر و بالاخص مسکو جانشین آن شدند.هرچند رهبری این مناطق به عهده
اعقاب خاندان ریوریک بود ولیکن آنها اغلب در حال جنگ با یکدیگر بودند.
در بهار ۱۲۲۳ میلادی ارتش ۳۰ هزار نفره مغول ها سرزمین هایی که در کنار
دریای خزر قرار داشت و همچنین منطقه قفقاز را تحت کنترل خود درآورد. با
شکست ارتش ارمنی ها و گرجی ها، آنها وارد شهر دربند داغستان شدند. آلان ها (
آستیایی ها) از شاهان روس کمک خواستند و روس ها هم به درخواست آنان جواب
مثبت دادند. ۳۱ مه ۱۲۲۳ در نزدیکی رود کلکا نبردی میان مغول ها و روس ها
صورت گرفت که در نتیجه روس ها شکست خوردند. در سال ۱۲۳۶ ارتش مغول ها با
رهبری باتی خان به منطقه کناره های رود ولگا حمله کردند و آن را به کنترل
خود درآوردند. در ۱۲۳۷ مغول ها به شمال- شرق روسیه واردشدند. در زمستان
همین سال شهر ریازان را کاملا تصرف و خراب کردند و سپس حرکتشان را به سوی
مسکو ادامه دادند، در این حمله شاه ولادیمیر و تمام اهل خانواده اش توسط
مغول ها کشته شدند.
بدین ترتیب حکومت مغول ها در روسیه آغاز شد. طی حکومت۸۰ ساله مغول ها،بار
ها مردم روسیه به رهبری شاهزادگان روس با آنان به نبرد پرداختندکه بیشترشان
با شکست روس ها به پایان می رسید. بالاخره در سال ۱۴۶۰ میلادی شاه واسیلی
دوم حملاتش را از شهر نووگورود آغاز کرد و در نبرد سنگینی که با مغول ها
داشت، موفق به شکست آنها شدند.
در سال ۱۴۶۰ «ایوان کبیر» به قدرت رسید. او توانست حکومتی مرکزی بوجود
بیاورد و شاهزادگانی را که در گوشه و کنار سرزمین حکومتهای کوچک و ضعیفی
برای خود درست کرده بودند،وادار به اطاعت کند. به این ترتیب مسکو پایتخت
سرزمین روسیه شد.
ایوان پس از تثبیت موقعیت خود، از دادن باج به مغولان خودداری کرد. مغولها
خشمگین از قضیه، به مسکو لشکر کشیدند اما با مقاومت و سرسختی لشکریان
ایوان، شکست خورده و بازگشتند. به این ترتیب روسیه در سال ۱۴۸۰ استقلال خود
را به دست آورد. ایوان همچنین توانست در جنگ دیگری، لهستانیها را شکست
داده و روسیه را به کشورهای اروپایی مرتبط کند.
پس از ایوان، پسرش واسیلی به حکومت رسید که نقشههای پدر را در قدرت بخشیدن
به روسیه دنبال کرد. بعد از او، چون پسرش تنها ۳ سال داشت، همسرش و گروه
شاهزادگان ودرباریان زمام امور را به دست گرفتند. و تا زمان به بلوغ رسیدن
ایوان، روسیه را حفظ کردند.
ایوان چهارم معروف به ایوان مخوف، پادشاهی مستبد بود که رعب و وحشت زیادی
را در مردم ایجاد کرد. شکست تزار برای کنترل لیوونیا و ساحل دریای بالتیک
در نتیجه مقاومت لهستان و سوئد باعث شد ایوان دچار بیماری روانی شود. سیاست
جنون آمیز داخلی وی به قتل بخشی از نخبگان و تهی شدن برخی مناطق مسکونی
کشور انجامید. تمام این امور باعث بروز بحران شدید اقتصادی در کشور شد که
ایوان مخوف در سال ۱۵۸۴ بعد از مرگش بار آن را به دوش وارثین خود گذاشت.
فیودور اول، فرزند ایوان فردی بیمار و ضعیف بود، برادر زنش بوریس گودونوف
در دوران حکومت وی برتری داشت. فیودور بدون وارث در سال ۱۵۹۸ از دنیا رفت.
پس از وی شورای اشراف،بوریس گودونوف برادر زنش را تزار اعلام کردند، اما
اونیز نتوانست امور را با موفقیت ادامه دهد. در سال ۱۶۱۲ نجبا و شاهزادگان
از بین خود «میخاییل رومانف» را به عنوان شاه برگزیدند و قدرت را بطور کامل
در اختیار وی گذاشتند. میخاییل فرزند روحانی بزرگ مسکو و نوه برادر زن
ایوان چهارم بود. او سلسله رومانف را بنا نهاد که تا انقلاب روسیه در سال
۱۹۱۷ استقرار داشت.
اوضاع روسیه در این زمان بشدت وخیم بود.
پس از رومانف چند نفر دیگر به قدرت رسیدند که نقش عمدهای در تاریخ روسیه
از خود بجا نگذاشتند. در سال ۱۶۸۲ پتر اول به تخت نشست. او تحولات بزرگی را
در روسیه بوجود آورد. در نتیجه برنامههای او، اصلاحاتی در ارتش و نظام
اجتماعی این کشور انجام گرفت. وی تمایل داشت روسیه به اروپا نزدیکتر شود و
شیوههای زندگی اروپایی به این کشور راه یابد.
پتر کبیر نه تنها از نظر حکومتی، بلکه به لحاظ مذهبی در روسیه تحولاتی را
بوجود آورد و نظام قدیمی کلیسا را بر هم زد. او حتی پایتخت جدیدی به نام
سنپترزبورگ ساخت.
پتر کبیر در سال ۱۷۲۵ فوت کرد. پس از او تا به قدرت رسیدن کاترین دوم،
روسیه در بحران فرو رفت زیرا خلاء قدرت منجر به روی کار آمدن افراد مختلف
در زمانهای نه چندان طولانی شد. در دوران کاترین کبیر، روسیه ۴۶۸ هزار
کیلومتر مربع از لهستان و بخش بزرگی از اوکراین را به تصرف درآورد. کاترین
اصلاحاتی را در سیستم اداری، قضایی و آموزشی روسیه بوجود آورد.
بعد از کاترین دوم، پاول اول به قدرت رسید. حکومت او مصادف با شورشهای
مختلف در میان کشاورزان بود که پس از وی نیز ادامه یافت. سیاستهای مستبدانه
وی باعث شد اشرافیان علیه وی توطئه کرده و او را بقتل رسانند.
بعد از پاول، الکساندر اول به سلطنت دست یافت. در این زمان ناپلئون در
فرانسه حاکم بود. ناپلئون تصمیم گرفت روسیه را تحت نفوذ خود در آورد و با
این فکر به روسیه لشکر کشید. سرما و زمستان طولانی به کمک الکساندر آمد و
لشکر ناپلئون پس از ماهها سرگردانی، با تلفات زیاد، شکست خورده به فرانسه
بازگشت. در دوران آلکساندر اعتبار و شکوه روسیه در نتیجه پیروزی بر ناپلئون
در سال ۱۸۱۲ بشدت افزایش یافت. روسیه بر بخش اعظم ماورای قفقاز، فنلاند و
باقیمانده لهستان حاکم شد.
پس از الکساندر، برادرش نیکلای اول به قدرت رسید وپس از وی پسرش الکساندر
دوم به جای پدر بر تخت نشست. او مجبور شد اصلاحاتی در وضعیت اجتماعی روسیه
بوجود آورد که از جمله میتوان به لغو نظام ارباب و رعیتی در سال ۱۸۶۱
اشاره کرد. اما این اصلاحات خیلی دیر شروع شد زیرا در این زمان هستههای
مقاومت مسلحانه در بین روشنفکران تشکیل شده بود و آنان برای انجام عملیات
آماده میشدند. یکی از نتایج تشکیل اینگونه گروهها، ترور الکساندر دوم در
۱۸۸۱ بود.
جانشینان وی بدون اندیشه به آینده، راه استبداد را پیش گرفتند. این روش اوضاع روسیه را وخیمتر ساخت.
امپراطوری در آغاز نسبت به فرهنگهای غیر روس بردبار بود. لکن در نیمه دوم
قرن نوزدهم و بالاخص در دوران الکساندر سوم تأکید بر روسی بودن رژیم آغاز
شد وزبان ها و فرهنگهای غیر روس مورد محدودیتهای فزاینده قرار گرفتند.
در ۹ ژانویه ۱۹۰۵ بیش از ۱۵۰ هزار نفر از کارگران سنپتربورگی در حالی که
عکسهایی از تزار و شمایلهای حضرت مسیح(ع) و مریم(ع) را در دست داشتند
برای دادن عریضهای به شاه به طرف کاخ زمستانی او حرکت کردند. نیکلای دوم
تزار وقت، پس از اطلاع از این راهپیمایی، دستور سرکوب مردم که قصد حرکتی
صلحآمیز را داشتند، صادر کرد. در نتیجه تیراندازی گارد شاهنشاهی، بیش از
چند هزار نفر کشته و زخمی شدند.
مردم عامی روسیه که تا آن زمان تحت تاثیر تبلیغات کلیسا، تزار را به عنوان
پدر خود میپنداشتند، با این کشتار، چهره واقعی او را شناختند و این تغییر
نظر، زمینه مناسب تبلیغات علیه حکومت را به مخالفین داد. این کشتار که
یکشنبه خونین نام گرفت باعث آغاز انقلاب سال ۱۹۰۵ روسیه شد.
در اکتبر ۱۹۰۵ یک اعتصاب سیاسی آغاز شد که میلیونها نفر از جمله کارگران
در آن شرکت داشتند. گرچه ارتش توانست این عملیات را سرکوب کند اما آتش در
زیر خاکستر باقی ماند.
پس از این حادثه، تزار دست به اصلاحاتی زد و دستور ایجاد مجالس قانونگذاری را صادر کرد. اما این نوشدارو پس از مرگ سهراب بود.
بروز جنگ جهانی اول، ناتوانی تزار را به اوج رساند. در سال ۱۹۱۵ قوای اتریش
و مجارستان، تلفات زیادی را به لشکر روسیه وارد کردند. به دلیل تمام شدن
ذخایر مورد نیاز در جنگ و اختصاص تمام امکانات برای رفع نیازهای جنگی،
کالاهای مورد نیاز مردم، کاهش و اعتصاب و تظاهرات سراسری افزایش یافت. وجود
۲ میلیون کشته و در همین حدود اسیر و بیش از ۴ میلیون مجروح و معلول، کشور
را بکلی فلج کرد و وضعیتی را پیش آورد که تزار در مارس ۱۹۱۷ مجبور به
استعفا شد.
اعضای مجلس دوما که نمایندگان طبقه متوسط جامعه بودند، یک دولت موقت را روی
کار آوردند. در همین زمان شوراهای کارگری در نقاط مختلف تشکیل شد. این
شوراها در ابتدا با دولت همکاری میکردند اما از آنجا که با آن در موارد
مختلفی از جمله خاتمه دادن به جنگ و تغییر در وضعیت کشاورزان اختلاف پیدا
کردند و دولت نتوانست با آنها همراه شود بتدریج از هم دور شدند. مردم به
شوراها بیشتر توجه داشتند و حمایت مردم از شوراهای کارگری منجر به انتقال
تدریجی قدرت به آنها شد.
لنین بر سر قدرت
کمونیستها که کنترل مرئی و نامرئی شوراها را به دست داشتند،به دو گروه
اکثریت (بلشویک) و اقلیت (منشویک) تقسیم شدند. در آوریل ۱۹۱۷، لنین رهبر
بلشویکها از تبعید به روسیه بازگشت و با شعار «صلح، نان،زمین» که بیانگر
خواستهای مردم بود علیه دولت موقت به مقابله پرداخت، مبارزهای که در ۷
نوامبر با پیروزی لنین پایان یافت. بلشویکها نام «حزب کمونیست اتحاد
شوروی» را بر خود نهادند و قدرت را به دست گرفتند.
مردم از جنگ و نتایج آن به تنگ آمده بودند. لنین معتقد بود بدون صلح،
انقلاب روسیه نابود میشود. به همین دلیل زیر بار امضای قراردادی با آلمان
رفت که منجر به از دست دادن بخشی از خاک روسیه آن زمان از جمله فنلاند،
لیتوانی، لتونی و استونی شد.
پس از به قدرت رسیدن بلشویکها، دیکتاتوری وحشتناکتری نسبت به دوره تزاری
برقرار شد. ترور و اعدامهای دسته جمعی رواج یافت. همه احزاب و گروههای
سیاسی از جمله منشویکها از صحنه حذف شدند.
سلطنتطلبان، لیبرالها و دیگر گروههای مخالف دست به تحریکاتی زدند که
منجر به جنگهای داخلی گردید. از سوی دیگر، انگلیسیها در مورمانسک،
فرانسویها در ادسا و آمریکا و ژاپنیها در ولادیوستک وارد خاک روسیه
شدند.
انتقام جوییهای وحشیانه و دیگر اقدامهای غیرمعقول گروههای مخالف داخلی،
باعث ایجاد نفرت مردم از آنها و سرکوبشان توسط همین مردم گردید. شکست
متجاوزین خارجی توسط ارتش سرخ -که تروتسکی توانسته بود آنرا به شکل مناسبی
در کوتاهترین مدت سروسامان دهد- موفقیت بزرگی برای انقلابیون بود. به این
ترتیب تا سال ۱۹۲۲ کمونیستها موفق شدند نه تنها شورشهای داخلی را سرکوب
کنند بلکه به استثناء قسمت اروپایی، روسیه را به مرزهای دوره تزاری
برسانند.
لنین با بررسی اوضاع، دستور داد تغییراتی در نظام اقتصادی ایجاد شود و از
سختگیریهای انقلابی کاست. در دسامبر ۱۹۲۲ وحدت جمهوریهای اتحاد جماهیر
شوروی و تشکیل دولت «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» رسماً اعلام شد.
آغاز دوران وحشت
دو سال بعد یعنی در ۱۹۲۴ لنین در گذشت و نبردی بر سر قدرت در گرفت که برنده آن استالین بود.
لنین بخاطر نبوغ او در زمینه برنامه ریزى، او را به کمیته مرکزى بلشویک ها
فراخواند و استالین در سال ۱۹۲۲ به سمت دبیر کل حزب انتخاب شد. بعد از مرگ
لنین در سال ۱۹۲۴، با وجود اینکه او در وصیت نامه اش توصیه کرده بود که
استالین بر مسند قدرت ننشیند، باز توانست قدرت را بدست بگیرد. در همین سال
قانون اساسی جدید تصویب شد. حکومت نوین ابتدا از جمهوری های سوسیالیستی
روسیه، اوکراین، ماورای قفقاز و بلاروس تشکیل شده بود. بعد جمهوری ماورای
قفقاز به سه جمهوری ارمنستان، گرجستان و آذربایجان تقسیم شد. قزاقستان و
آسیای مرکزی از جمهوری فدرال روسیه جدا شدند و آسیای مرکزی از ۱۹۲۴تا
۱۹۳۰به جمهوریهای ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان و قرقیزستان تقسیم شد. تا
سال ۱۹۲۴ کشور های مهم دنیا با شوروی روابط دیپلماتیک برقرار کردند.
آمریکا پس از همه در سال ۱۹۳۳ شوروی را به رسمیت شناخت. استالین تا سال
۱۹۲۹ میلادى توانست قدرت را تماما قبضه کند. و در این سال بود که اولین
برنامه پنج ساله اتحاد شورورى با فرمان او آغاز شد.در پایان، این طرح پنج
ساله توسعه توانست روسیه عقب مانده را به یکى از کشورهاى بزرگ صنعتى دنیا
تبدیل کند.
استالین برای پیشبرد برنامه های خود و از میان برداشتن مخالفان تصفیه
رهبران، انقلاب بلشویکی را با شدت هر چه تمامتر دنبال می کرد.تروتسکی رقیب
اصلی استالین در سال ۱۹۲۷ از حزب کمونیست اخراج و به آلماآتا تبعید گردید و
در سال ۱۹۲۹ محکوم به اخراج از شوروی شد.
در سال ۱۹۳۹ هیتلر و استالین قراردادی سری بستند که دست هیتلر را در حمله
به اروپای شرقی و استالین را در باز پس گرفتن قسمتهای از دست رفته روسیه
در قرارداد صلح ۱۹۱۸ باز کرد. اما این قرارداد، دو سال بعد توسط آلمان زیر
پا گذاشته شد. لشکر هیتلر در سال ۱۹۴۱ به شوروی حمله کرد. استالین دستور
مقابله داد. وی در تلاش برای حفظ امکانات صنعتی، دستور داد کارخانهها به
آن سوی کوه های اورال برده شود. هرچه قابل انتقال نبود منفجر میشد تا بدست
دشمن نیفتد. آلمانیها در بلاروس و اوکراین ابتدا با استقبال کسانی مواجه
شدند که از ماشین سرکوبی شوروی رنج برده بودند ولی رفتار وحشیانه آنها باعث
تغییر این موقعیت شد. محاصره لنینیگراد درسپتامبر ۱۹۴۱ آغاز شد ولی
آلمانها طی سه سال نتوانستند آن را تصرف کنند. این محاصره یک میلیون و ۲۵۰
هزار نفر قربانی داشت. محاصره مسکو در اکتبر ۱۹۴۱ متوقف شد. در جهت جنوبی
آلمانیها موفقیت بیشتری داشتند. آنها توانستند تمام اوکراین را تصرف کنند و
به سوی ولگا به حرکت درآمدند تا مسکو و لنینگراد را از میادین نفتی قفقاز
جدا کنند. آنها در نهایت متوقف و در جنگ حماسی استالینگراد (ولگاگراد
کنونی) در هم کوبیده شدند. این نقطه عطف جنگ روسیه و آلمان و امری سرنوشت
ساز در تاریخ جهانی بود. پس از آن بیرون راندن آلمانیها بتدریج آغاز شد.
در بهار و تابستان ۱۹۴۴ اوکراین و کشورهای بالتیک از نیروهای دشمن پاک
شدند. ۲۲ آوریل ۱۹۴۵ نیروهای شوروی وارد حومه برلین شدند و سه روز بعد
نیروهای شوروی و آمریکایی در نزد رودخانه الب به هم رسیدند. جنگ در اروپا ۸
ماه می به پایان رسید. سه ماه بعد مطابق با توافق سری متحدین، شوروی به
ژاپن اعلام جنگ کرد. ارتش شوروی در جنگ با ژاپن توانست کره شمالی، جزایر
کوریل و بخش جنوبی ساخالین را تصرف کند. بر اساس این اقدامات شوروی اعلام
کرد در پیروزی بر ژاپن سهیم است. اتحاد شوروى در جنگ دوم جهانى به پیروزى
بزرگى رسید. با این پیروزى، اتحاد شوروی توسعه یافت و حیطه قدرتش تا اروپاى
میانى رسید و اروپا منطقه اصلى جنگ سرد میان شرق و غرب گشت. پیروزى اتحاد
شوروى در این جنگ وموفقیت در تولید نیروى اتمى سبب آن شد که این کشور به
قدرت دوم برترجهان تبدیل شود.
خروشچف افشاگر
پس از استالین،مالنکوف نخست وزیر و دبیر کل حزب کمونیست شد، اما چون به
تنهایی از عهده این کار بر نیامد سپس از ده روز این پست را به خروشچف
واگذار کرد. با بسط قدرت خروشچف بر حزب کمونیست، انتقاد وی از سیاستهای
استالین آغاز گردید.وی آزادیهای نسبی در جامعه برقرار کرد و نقش پلیس مخفی
کاهش یافت و در عوض دبیران حزبی از اقتدار بیشتری برخوردار شدند.در روابط
خارجی، وی سیاست مسالمت آمیزی را با کشورهای غربی در پیش گرفت.
دوران رکود و سقوط
بهرحال خروشچف در سال ۱۹۶۴ از سمت رهبری حزب در دفتر سیاسی برکنار شد و
برژنف که رهبری این کودتای بدون خونریزی را بر عهده داشت، به عنوان جانشین
او، قدرت را در دست گرفت.
در دوره برژنف، از یک سو شوروی توانست به قدرتی کامل در برابر آمریکابدل
شود، ارتش سرخ در چکسلواکی و افغانستان مداخله کرد و قرارداد های مهم
سالت-۱ و سالت-۲ بین آمریکا و شوروی بسته شد، اما از سوی دیگر اعضای
خانواده و دوستانش یک الیگارشی فسادآلود را در حکومت درست کردند.
رشوهخواری و فساد اداری در دستگاه حکومتی بوجود آمد.
با مرگ برژنف، یوری آندروپف پس از یک دوره کوتاه دبیر کلی ۱۵ ماهه که ۵ ماه آن نیز در بستر بیماری طی شد در فوریه ۱۹۸۴ در گذشت.
جای آندروپوف را کنستانتین چرننکو گرفت که از او به عنوان سیاستمداری همسو
با برژنف نام برده میشد او نیز دچار بیماری مهلکی بود و حکومتش تنها سیزده
ماه دوام داشت. روز ۱۰ مارس ۱۹۸۵ عمر چرننکوی بیمار نیز به پایان رسید
بدون آن که هیچ نشانه ای از ثمره وجود وی در شوروی باقی مانده باشد.
پس از چرننکو، میخاییل گورباچف در راس رهبری شوروی قرار گرفت. وی جوانترین
رهبر شوروی بشمار میرفت. او با انجام دو برنامه «پرسترویکا» و «گلاسنوست»
تغییراتی را در نظام اقتصادی و سیاسی بوجود آورد. افول اقتصادی شوروی در
پایان دهه ۱۹۸۰ علی رغم تلاشهای گورباچف برای اجرای اصلاحات ادامه
داشت.افزایش تورم به دنبال چاپ اسکناس برای تامین کسر بودجه که سال به سال
بر میزان آن افزوده می شد، بر دشواری شرایط افزود.کاهش قیمت نفت در نیمه
دوم دهه هشتاد برای شوروی که حدود ۷۵ درصد درآمد ارزی خود را از صدور نفت
به دست می آورد ضربه سنگینی بود.
در طول بهار و تابستان ۱۹۹۱ شایعات زیادی درباره کودتا علیه گورباچف در
مسکو پخش شد. ارتش کا.گ.ب و کمونیست های محافظه کار تمایل داشتند که یک
رهبر قوی برای حفظ تمامیت اتحاد جماهیر شوروی و ایدئولوژی آن بر سر کار
آید.عاقبت نیز کودتایی برای جلوگیری از امضای پیمان اتحاد جدید میان
جمهوریها شکل گرفت، زیرا این پیمان به تقویت نقش جمهوری ها و تضعیف مرکزیت
کشور منجر می شد.
در ۱۸ اوت ۱۹۹۱ هیاتی در ویلای تابستانی گورباچف واقع در کریمه، به دیدار
وی رفت. این هیات از گورباچف خواست که وی استتعفا داده و گنادی یانایف را
به جانشینی خود تعیین نماید. با امتناع گورباچف، وی در منزل تحت نظر قرار
گرفت و کمیسیون فوق العاده أی به رهبری ولادیمیر کریوچکوف، رئیس کا.گ.ب
تشکیل شد.ساعت ۶ صبح روز بعد، رادیو مسکو و خبر گزاری تاس اعلام نمودند که
میخائیل گورباچف به دلیل بیماری قادر به انجام وظایف خود نبوده و مطابق
قانون اساسی،معاون رئیس جمهور به جای وی اداره امور را به دست گرفته است.
در پی آن حالت فوق العاده اعلام شد و به غیر از ۹ روزنامه، بقیه روزنامه ها
تعطیل شدند. تانکها خیابانهای مسکو را به کنترل خود درآوردند.یلتسین به
عنوان رئیس جمهور روسیه با این کودتا مخالفت کرد و آن را عامل ویرانی روسیه
خواند و خواهان بازگشت گورباچف و حمایت مردم در جهت سرکوبی کودتا شد.تزلزل
برخی عوامل کودتا، موجب شد تا حمایت از یلتسین بیشتر شود و حتی برخی از
سربازها و واحدهای تانک به حمایت از پارلمان روسیه پرداختند.بالاخره این
کودتا در ۲۱ اوت شکست خورد و در جریان آن فقط ۳ نفر کشته شدند.
نیمه دوم دهه ۱۹۸۰ همزمان با اجرای سیاست پروسترویکا و گلاسنوست، گورباچف
در شوروی با چهره جدیدی در صحنه سیاسی روسیه ظاهر گردید: «وریس یلتسین»
دبیر کل سابق حزب کمونیست مسکو.او که در سالهای ۱۹۷۶ دبیر کل حزب کمونیست
منطقه سوردلوفسک بود، در آوریل ۱۹۸۵ به مسکو فراخوانده شد و به زودی دبیر
اولی حزب کمونیست شهر مسکو را به عهده گرفت.به علت مخالفت با روند کند
اصلاحات،گورباچف در سال ۱۹۷۸ از ریاست حزب کمونیست مسکو و عضویت دفتر سیاسی
حزب کمونیست شوروی کنار گذاشته شد.اما بوریس یلتسین در انتخابات کنگره
نمایندگان خلق که در مارس ۱۹۸۹ برگزار شد،با آرای بالایی به پیروزی رسید و
بر خلاف تمایل گورباچف در سال ۱۹۹۰ به ریاست پارلمان برگزیده شد.در اولین
انتخابات عمومی و آزاد ریاست جمهوری در تاریخ روسیه، که ۱۲ ژوئن ۱۹۹۱
برگزار شد،بوریس یلتسین با کسب ۵۷/۳ درصد آرا در مقابل ۵ رقیب انتخاباتی
خود به پیروزی رسید. درست یک ماه بعد وی از عضویت حزب کمونیست کناره گیری
کرد و بر محبوبیت خویش در میان مردم افزود.در جریان کودتای ماه اوت مسکو و
در غیاب گورباچف، وی رهبری عملیات ضد کودتا را به عهده گرفت و به رهبر بلا
منازع روسیه تبدیل شد. پس از کودتایی که عامل فروپاشی شوروی شده بود،جمهوری
ها عملا راه استقلال را در پیش گرفتند و یلتسین با حمایت از این جریان
موضع خود را محکمتر کرد.در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ گورباچف با استعفا از ریاست
جمهوری اتحاد شوروی و اعلام انحلال آن، کاخ کرملین و ادارات دولتی مربوطه
را به بوریس یلتسین و دولت روسیه واگذار کرد.
دو دوره ریاست جمهوری بوریس یلتسین،فراز و نشیبهای فراوانی را برای مردم
روسیه در بر داشه است.ایجاد روند دموکراتیزه کردن کشور،تلاش برای عضویت در
خانه واحد اروپایی و همکاری با ناتو،فقر معیشتی مردم، بحران اقتصادی سال
۱۹۹۷،بیماری مدام رییس جمهور، چند نوبت انحلال هیات دولت و نهایتا سپردن
امور به نخست وزیر در دسامبر ۱۹۹۹ و ترک قدرت از وبژگیهای دوران حکومت
بوریس یلتسین است.
«ولادیمیر پوتین» از این تاریخ تا ماه مارس سال ۲۰۰۰ همزمان نخست وزیر و
رهبری دولت را به عهده داشت و از آن پس رسما به عنوان رییس جمهور کشور کار
خود را آغاز کرد.وی اقدامات گسترده ای را برای تجدید ساختار حکومت،جلوگیری
از روند واگرایی مناطق و مرکز و همچنین تحکیم ساختار سیاسی دولت آغاز کرده
است.